محل تبلیغات شما
حکایات گلستان سعدی- حکایت هفتم آن كس كه مصيبت ديد، قدر عافيت را مى داند پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستين بار بود كه دريا را مى ديد و تا آن وقت رنجهاى دريانوردى را نديده بود، از ترس به گريه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسايش شاه را بر هم زد، اطرافيان شاه در فكر چاره جويى بودند، تا اينكه حكيمى به شاه گفت : اگر فرمان دهى من او را به طريقى آرام و خاموش مى كنم .

     بمان تا رسم خوبی از جهان برافکنده نشود!!

سرداران غیور و دلسوز ایرانی

دو خاطره ی متفاوت !!!

كه ,مى ,شاه ,قدر ,داند ,آرام ,را مى ,مصيبت ديد، ,ديد، قدر ,عافيت را ,كه مصيبت

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها