محل تبلیغات شما

مسافر زمان



چوپانی ماری را از میان بوته های آتش گرفته نجات داد و در خورجین گذاشته و به راه افتاد . چند قدمی که گذشت مار از خورجین بیرون آمده و گفت: به گردنت بزنم یا به لبت؟ چوپان گفت: آیا سزای خوبی این است؟ مار گفت: سزای خوبی بدی است . قرار شد تا از کسی سوال بکنند، به روباهی رسیدند و از او پرسیدند . روباه گفت : من تا صورت واقعه را نبینم نمی توانم حکم کنم ، پس برگشته و مار را دوباره درون بوته های آتش انداختند ، مار به التماس برآمد و روباه گفت : بمان تا رسم خوبی از جهان
از امیر کبیر پرسیدند: در مدت زمان محدودی که داشتی چطور این مملکت رو از هرچی ه پاک کردی؟ گفت: من خود ی نمی کردم و نمی گذاشتم معاونم هم ی کند. او هم از این که من نمی گذاشتم ی کند ، نمی گذاشت معاونش ی کند و تا آخر همین طور . اگر من ی می کردم تا آخر ی می کردند و کشور می شد خانه ، همه هم دنبال می گشتیم و چون همه ما بودیم هیچ ی را هم محکوم نمی کردیم !! ==================================== ستارخان سردار غیور ایرانی در
ازدومرد دوخاطره متفاوت از گم شدن مداد سیاه ‌شان در مدرسه شنیدم .
حکایات گلستان سعدی- حکایت هفتم آن كس كه مصيبت ديد، قدر عافيت را مى داند پادشاهى با نوكرش در كشتى نشست تا سفر كند، از آنجا كه آن نوكر نخستين بار بود كه دريا را مى ديد و تا آن وقت رنجهاى دريانوردى را نديده بود، از ترس به گريه و زارى و لرزه افتاد و بى تابى كرد، هرچه او را دلدارى دادند آرام نگرفت ، ناآرامى او باعث شد كه آسايش شاه را بر هم زد، اطرافيان شاه در فكر چاره جويى بودند، تا اينكه حكيمى به شاه گفت : اگر فرمان دهى من او را به طريقى آرام و خاموش مى كنم .
چرا هیچگاه مسابقه "خرسواری" برگزار نمی شود؟! پس از انجام تحقیقات میدانی و عملی بسیار جانورشناسان، مشخص شد که اسب ها در میدان مسابقه فقط در خط راست و مستقیم حرکت کرده و نه تنها مانع جلو رفتن و تاختن سایر اسبها به جلو نمی شوند، بلکه هرگاه سوارکار خودشان یا سایر اسبها به زمین بیفتد، تا حد امکان که بتوانند آن سوارکار سقوط کرده را لگد نمی کنند. اما خرها وقتی در خط مسابقه قرار می گیرند، پس از استارت اصلا توجهی به جلو و ادامه مسیر مسابقه به صورت مستقیم نداشته و
جهل مذهبی پهنایی به درازای تاریخ دارد زکریای رازی در اواخر عمر به خاطر اعتقاداتش در دادگاه های مذهبی بارها محاکمه شد. اما ناراحت کننده است که بدانید در این محاکمه ها آنقدر کتابهایش بر سرش کوبیده شد که بینایی خود را ازدست داد و نابینا ازدنیا رفت!! می‌گویند شاگردانش به او گفتند حکیم شما بدتر از این را معالجه نمودی پس چرا خود را معالجه نمی‌کنید. در جواب حکیم گفت: بینا شوم که چه چیز را ببینم سیاهی جهل ، قدرت فاسد و روزگار بد و سخت مردمان .

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها